خاطره ای از نفت در جنگ؛ امپراطوری مناطق نفت خیز جنوب
در دو روز گذشته به خاطر یک مصاحبه تحت فشار شدیدی قرار گرفتم، اصلاحیه اینجانب که با لطف روزنامه منتشر کننده آن مصاحبه، در روز بعد در همان صفحه چاپ شد نیز رضایت مدیر کم تحمل را برآورده نکرد و مرا تهدید به سرگردانی اداری و ارجاع به کمیسیون تخلفات اداری کردند. صرف نظر از این سعه صدر و تحمل و نقدپذیری!! یک نکته برایم بسیار جالب بود و آن اینکه مدیر یک صنعت عظیم و عریض و طویل با آن همه مشکلات و پروژههای عقب افتاده، چقدر وقت و فراغت دارد که چند روز، متصل بدنبال یک چنین مسئله پیش پا افتادهای است. از این زاویه به یاد خاطرهای از زمان جنگ افتادم که شاید ذکر آن خالی از لطف نباشد.
پائیز یا زمستان سال 1364 بود، چند ماهی بود که وارد صنعت نفت شده بودم و در سمت ریاست دفتر وزارتی مشغول به کار بودم. حدود یک هفته بعد از انتخاب وزیر وقت بود که توسط دوستان مشترک به ایشان معرفی شدم و و در دفتر شروع به کار کردم. در آنزمان برادری که سالها بعد، از او شناخت مثبتی پیدا کردم، همزمان دو مدیریت شرکت ملی نفت را بعهده داشت. هم مدیر مناطق نفت خیز جنوب بود و هم مدیر اکتشاف نفت که تشکیلات مرکزی اولی در اهواز و دومی در تهران بود ولذا وی نیمی از هفته در تهران و نیمی از هفته در اهواز بود. به لحاظ منتسب بودن ایشان به وزیر قبلی به هر حال شاید آن وقت دید مثبتی نسبت به وی وجود نداشت و شاید هم با توجه به سنگینی دو مسئولیت بود که تصمیم گرفته شد ایشان از مدیریت مناطق نفت خیز جنوب برکنار شود.
در آن زمان ساختار شرکت نفت بسیار ساده بود و به پیچیدگی امروز نبود. تقریبا کل فعالیتهای استخراج و بهرهبرداری نفت و گاز در مناطق خشکی کشور در حوزه استحفاظی این مدیریت بود و کل استخراج و تولید دریا در شرکت ملی نفت فلات قاره که بعدها و برای مدتی نیز مدیریت مذکور به مدیریت تولید خشکی و شرکت مذکور به مدیریت تولید دریائی شرکت ملی نفت ایران تبدیل شدند.
در آن زمان تولید گاز از میادین مستقل گازی بسیار محدود بود که بعضا هم در شمال کشور یا خارج از حوزه زاگرس قرار داشت و عمده گاز تولیدی کشور گاز همراه نفت بود. اما با توجه به اینکه ظرفیت تولید نفت کشور در قبلاز انقلاب به حدود 5.5 میلیون بشکه در روز رسیده بود و با توجه به فعالیت کنسرسیوم اسکو در جنوب، امکانات صنعت نفت در جنوب بسیار گسترده بود تا حدی که بعضیها مدیریت مناطق نفتخیز جنوب را یک امپراطوری مینامیدند. مثلا چندین فرودگاه و چندین هواپیما در این مدیریت اداره میشد که امروز توسط شرکت مستقل حملونقل هوائی نفت اداره میشود یا کل جزیره خارک و پایانههای بارگیری آن جزئی از مدیریت مناطقنفتخیز جنوب بود که امروز توسط شرکت پایانهها اداره میشود و قسعلیهذا.
در هرحال با توجه به شرایطی که ذکر شد، وزیر وقت تصمیم داشت فردی را در سمت مدیر مناطق نفت خیز جایگزین کند. فردی که سوابقی در وزارتخانه دیگری داشت چند ماه بعد از ما به نفت آمد و برای مسئولیت مذکور ابلاغ گرفت. قرار بود وزیر شخصا برای معرفی ایشان به اهواز سفر کند و بدلیل مشغله وزیر این کار چند روزی به طول انجامید. در این چند روز فرد جدیدالورود مذکور میهمان دفتر یکی از مدیران دیگر شرکت بود که اتاق مدیر مذکور روبروی اتاق من بود. طی این چند روز، مدیر جدید مناطق نفت خیز که منتظر سفر معرفی بود به من اطلاع داد که مدیر قبلی مناطق که همزمان مدیر اکتشاف هم بود، در تهران از اتومبیل بنزی استفاده میکند که در واقع متعلق به سازمان مناطق نفت خیز است و نه متعلق به مدیریت اکتشاف، و مرتبا ظرف این چند روز این مسئله را پیگیری میکرد که که مبادا این بنز زیر پای آن آقا که بعنوان مدیر اکتشاف باقی خواهد ماند، بماند.
اعتراف میکنم که بنده این چند روز پیگیری ایشان در مورد بنز را پشت گوش میانداختم چراکه اولا- در آن حال و هوای جنگ و فضای کاری که داشتم تعجب میکردم و بلکه دچار تحیر میشدم که این بنز چقدر میتواند مهم باشد و ثانیا- با شناختی که در چند ماه، از مناطق نفت خیزِ درگیر جنگ تحمیلی و مسائل و مشکلات آن و حجم کار در آنجا و نیز امکانات آن پیدا کرده بودم و شاید بر مبنای قیاس به نفس، فکر میکردم که اگر این چند روز بگذرد و ایشان معرفی شود و در جنوب مستقر شود و کار را شروع کند به قول معروف عاشقی از یادش خواهد رفت و ماهها طول خواهد کشید که به یادش بیاید و اگر هم آمد آنقدر امکانات در آنجا هست که جای بنز را پُر کند. اما با کمال تعجب همان روز دوم استقرار در مناطق نفتخیز تماس گرفت و مجددا بنز را پیگیری کرد. اینبار طاقت نیاوردم و پشت تلفن نیز شرم حضور کمتری داشتم، به ایشان گفتم که شما اکنون یک امپراطوری را در کنترل دارید چه نیازی به این اتومبیل هست و حداقل ایشان دیگر از من پیگیری نکرد. اما من همیشه در تحیر ماندم که صرف نظر از جنبه های دیگر موضوع، با آنهمه مشغله و کار و عرض و طول و مشکلات چطور اصلا کسی می تواند به فکر چنین مسائل پیش پا افتادهای باشد؟
بعدها فهمیدم که همین مسائل به ظاهر کوچک و پیش پا افتاده بسیار مهم است و همین هاست که ظرفیت و سعه وجودی آدمها را نشان میدهد. و شاید در اغلب موارد از همان ابتدا از همین شواهد بشود فهمید که عاقبت کار چه خواهد شد. هرکسی نمیتواند هر چیزی را بخواهد و هر کسی نمیتواند هر کاری را انجام دهد.
از بزرگان و صاحبان مقامات بزرگ، بزرگی و پرداختن به امور بزرگ انتظار است. به بزرگان گفتهاند اگر حتی با جاهل برخوردید قالو سلاما. اگر لغو شنیدید مرو کراما (با کرامت عبور کنید). کینه توزی با مادون و خاک مال کردن ضعیف نه علامت زور است و نه علامت بزرگی، بلکه علامت ضعف است و خدای نکرده، حقارت درون.
با زور نمیشود دیگران را به توانمندی خود قانع کرد، ناتوانی از همین رفتارها فریاد زده میشود، چه بخواهیم و چه نخواهیم.
امیدوارم خداوند به همه ما سعه صدر و وسعت دید و بزرگی منش و سلامت روش، عنایت بفرماید و هرکه در مسئولیتی بزرگتر و خطیرتر ،سینهای فراخ تر.
وبلاگ دیگر و جدیدتر من